قوله تعالى: «أ لمْ تر أن الله یزْجی سحابا» الآیة.. یزجى سحاب عطفه ثم یمطر غیث جوده على اولیائه بلطفه، و یطوى بساط الحشمة عن ساحات قربه و یضرب قباب الهیبة بمشاهد کشفه و ینشر علیهم ازهار انسه ثم یتجلى لهم بحقائق قدسه و یسقیهم بیده شراب حبه و بعد ما محاهم عن اوصافهم اصحاهم لا بهم و لکن بنفسه، فالعبارات عن ذلک خرس و الاشارات دونها طمس. بر ذوق جوانمردان طریقت سحاب سحاب عطف است و باران باران بر که بلطف خود بر اسرار دوستان مى‏بارد، از تربت وفا ریحان صفا بر دمیده، آفتاب لطف ازلى بران تافته، در روضه قدس گل انس بشکفیده از افق تجلى باد شادى وزیده، رهى را از دست آب و خاک بر بوده. تأخیر و درنک از پاى لطف برخاسته نسیم ازلیت از جانب قربت دمیده.


پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که نور تجلى بر دلهاى دوستان تابان کردى چشمه‏هاى مهر در سرهاى ایشان روان کردى، و آن دلها را آینه خود و محل صفا کردى، تو در ان پیدا و به پیدایى خود در ان دو گیتى ناپیدا کردى، اى نور دیده آشنایان و سور دل دوستان و سرور جان نزدیکان همه تو بودى و تویى، نه دورى تا جویند، نه غایتى تا پرسند، نه ترا جز بتو یاوند، و الله لو لا الله ما اهتدینا، آبى و خاکى را چه زهره آن بود که حدیث قدم کند اگر نه عنایت و ارادت قدیم بود، اگر نه او بکرم و فضل خود این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کردى و بساط انبساط در سراى هدایت بسط کردى و الا این سیه گلیم وجود را و این ذره خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى سزاى خاک آنست که پیوسته منشور عجز خود مى‏خواند و پرده بى‏نوایى خود میزند که:


ما خود ز وجود خویش تنگ آمده‏ایم


وز روى قضا بر سر سنگ آمده‏ایم‏

اندر گیلان گلیم بدبختى را


ما از سیهى بجاى رنگ آمده‏ایم‏

«یقلب الله اللیْل و النهار» قال الواسطى: ما خالفه احد قط و لا وافقه و کلهم مستعملون بمشیته و قدرته انى یکون الوفاق و الخلاف و هو یقلب اللیل و النهار بما فیهما و هو قائم على الاشیاء و بالاشیاء فى بقائها و فنائها لا یونسه وجد و لا یوحشه فقد.


هر چه علماء گفتند خبرى است و هر چه مشایخ گفتند اثرى است و حقیقة الحق وراء الخبر و الاثر، میدانى در پیش خلق نهاده و ندا کرده که اى اهل عالم قدم در میدان نهید و در حجاب مى‏روید هیچ مدانید که کجا میروید، و میدانید که از کجا میآیید، از درگاه علم ما برخیزید و ببارگاه حکم ما فرو آیید، کمر بندید خدمت ما را، نظاره کنید مشیت ما را، ساخته باشید قدرت ما را، یا عفو و مغفرت ما را، یا قهر و عقوبت ما را، قدرة القدیر تعطل کل تدبیر، کسى که سر او معدن راز بود، و دل او در در قبضه ناز بود، و بر پیشانى او نشان اقبال بود، و در دیده یقینش نور اعتبار افعال ذى الجلال بود، از اسرار و رموز این کلمات درین آیات آگاهى دارد، و واقف بر این احوال بود، که رب العزه میگوید: «إن فی ذلک لعبْرة لأولی الْأبْصار» جایى دیگر میگوید: «إن فی ذلک لذکْرى‏ لمنْ کان له قلْب».


«وعد الله الذین آمنوا منْکمْ و عملوا الصالحات لیسْتخْلفنهمْ فی الْأرْض» فى الآیة اشارة الى ائمة الذین هم ارکان الملة و دعائم الاسلام و الناصحون لدین الله و هم اصناف ثلاثة: صنف هم العلماء و الفقهاء المرجوع الیهم فى علوم الشریعة من العبادات و المعاملات و غیرها قائمون بالحق فى توحیدهم بشواهد نفوسهم و حظوظهم یتصرفون فى الاسباب بالحق لکنهم بنفوسهم و حظوظهم و محبة دنیاهم محجوبون عن حقائق التوحید.


و صنف هم اهل المعرفة و اصحاب الحقائق و هم فى الدین کخواص الملوک موصوفون بخالص الارادة و حسن القصد و صدق النیة، قائمون بالحق مع شاهد احوالهم و ارادتهم یتصرفون فى الاسباب کلها بالحق لکنهم برویة احوالهم و ارادتهم و شواهد قصودهم محجوبون عن تجرید التوحید. و صنف هم المخصوصون من المخصوصین بالمعرفة قائمون بالحق یشاهد الحق على نهج تجرید التوحید و تحقیق التفرید فالدین معمور بهولاء على اختلافهم الى یوم القیامة. بدانکه خلفاء زمین که رب العزه درین آیت بایشان اشارت کرده سه گروهند هر گروهى را در توحید مقامى معلوم است و در اظهار بندگى حدى محدود، اول علماء دین اسلامند و فقهاء شریعت، حافظان ملت و ناصحان امت، حد ایشان در اظهار بندگى تا طمع معرفت و خوف عقوبت بیشتر نباشد و ثمره توحید ایشان مقصور است بر سلامت این جهان و عافیت آن جهان، اسلام و ایمان ایشان از الطاف و امداد حق است لکن بشوائب اغراض و شواهد حظوظ نفس ممزوج است، فطرت ایشان مغلوب اوصاف بشریت حیات ایشان در معرض رسوم و عادت، و در عالم عبودیت ایشان را مترسمان اهل لا اله الا الله گویند، باوصاف بشریت از عالم حقایق محجوب باشند، بهشتیانند لکن حال ایشان چنان است که جنید گفت با نورى که هولاء حشو الجنة و لها اصحاب غیر هولاء، حشو الجنة اسراوها و اصحاب الجنة امراوها، اما گروه دیگر که ایشان را خاصگیان مملکت گویند قوام ایشان باخلاص طاعت است و صحت ارادت و صدق افتقار و نیت، از شوائب اغراض و حظوظ نفس دورند و از فتور و تراجع محروس، لکن دست بشریت آینه صفات ایشان بر دیده ایشان عرضه میکند تا قیام خویش بامداد حق بر بساط توحید مى‏بینند آن دیدن ایشان در آئینه صفا اوقات خویش، ایشان را بر بساط هستى میدارد معذورند لکن از عالم نیستى دورند، رویت صدق و مطالعه شواهد اخلاص سدى کشت میان ایشان و میان عالم نیستى، و مرد تا بعالم نیستى نرسد حقایق توحید روى بوى ننماید. گروه سوم خاص الخاصند با قامت حق قائمند نه بقیام خویش، حیات ایشان بفتوح تجرید است نه بروح تجنید، از حول و قوت خویش محررند و از ارادت و قصد خویش مجرد، در دایره اعمال و احوال ننمایند و در اسر تصرف و اختیار نه‏اند، و منشور سعادت و شقاوت نخوانند و از سراپرده غیبشان بیرون نیارند و در جراید محو و اثباتشان ثبت نکنند. مثل ایشان با قهر ربوبیت مثل گوى است در خم چوگان سلطان، گویند آن باید که در خم چوگان سلطان باشیم، آن گه خواه گوى براست اندازد و خواه بچپ، آن گروه اول مخلصانند همه از او بینند، گروه دوم عارفانند باو بینند، گروه سوم موحدانند همه او را بینند، آن دو گروه در شواهد خدمتند از زحمت تفرقه باز نرسته، سومین گروه در عین صحبتند بنقطه جمع رسیده، و یک نفس در صحبت بودن به از هزار سال در خدمت زیستن. احمد خضرویه سجاده‏اى فرستاد بر بو یزید بسطامى و از او بنامه درخواست تا بران نماز کند بو یزید در جواب نامه نبشت که: جمعت عبادة الاولین و الآخرین و جعلتها فى مخدة و امرت بوضع الرأس علیها لیکون نومى جوازا لها. و هم از این باب است حکایت جنید و شبلى که براهى میرفتند، جنید گفت را شبلى که یک ساعت با خدا باش تا من بتو باز آیم، جنید برفت و شبلى در قران خواندن ایستاد، جنید باز آمد بانگى بر وى زد که ترا گفتم بخداى مشغول باش؟ شبلى گفت من چنان دانسته بودم که چون قرآن خوانم باو مشغول باشم، جنید گفت ندانى که هر که با خدا بود دم نتواند زد؟ شبلى آنچه گفت از تفرقت گفت، و جنید جواب از نقطه جمع داد، همچنین نامه احمد خضرویه که به بو یزید نبشت از تفرقت نبشت و بو یزید از نقطه جمع جواب کرد، در خبر است که موسى عمران چون خواست که بمناجات حق رود در محلتهاى بنى اسرائیل طواف میکرد قصه‏ها استدعا میکرد تا در حضرت عزت عرضه میکند و بآن بهانه با حق مناجات میکند و خطاب ازلى مى‏شنود هر چند که غبار تفرقت موسى عزیزتر بود از نقطه جمع همه اولیاء و صدیقان، اما در اضافت برسول ما صلوات الله علیه در عین تفرقت بود تا از محلتها قصه‏ها دریوزه مى‏بایست کرد تا بدان بهانه با حق سخن بسیار کند و رسول ما صلوات الله علیه که‏ نقطه جمع مرید سدة وى بود او را باستدعاء قصه‏ها حاجت نبود بلکه عزت خود با عصمت او میگفت: «و کلا نقص علیْک منْ أنْباء الرسل» الآیة.